بیقراری
|
|
بی تو یک عمر است آقا بیقراری می کنم من برای دیدنت لحظه شماری می کنم
روزها را چشم در راه تو هستم تا به شب چون که شب شد تا سحر شب زنده داری می کنم
کودکانه از غم هجران روی ماه تو ناله بر می آورم، فریاد و زاری می کنم
مرگ تدریجی است بی روی شما این زندگی در غم مرگ خودم من سوگواری می کنم
از همان روز نخستین سخت معتادت شدم بی تو یک عمرست احساس خماری می کنم
ای تمام اعتبارم گر نباشی پیش من هیچم و اقرار بر بی اعتباری می کنم
بی تو این دنیای ما سرد است و تاریک و خموش در فراقت خون دل از دیده جاری می کنم
چون نبودم یاورت وقتی توانی داشتم با هزار افسوس آقا شرمساری می کنم
چون غبار غم نشسته روی چشمان ترم دیده ام کم سو شده احساس تاری می کنم
از سر لطف و کرامت پای بر چشمم گذار گر بیایی، پیش پایت جان نثاری می کنم
|
پنج شنبه 99 آذر 27 |
نظر
|
|
|
|